
فیلسوف، تاریخدان، باستانشناس اندیشه و متفکر معاصر فرانسوی بود، او فرزند «آن مالاپار» و جراح متمول «پل فوکو» بود که در۱۹۲۶ در ناحیهی سنت موار، پواتیه فرانسه به دنیا آمد. بعدها اسم خود را به میشل فوکو تغییر داد. او صاحب کرسی «تاریخ نظامهای فکری» در کالج دو فرانس بود و در دانشگاه ایالتی نیویورک در بوفالو و دانشگاه کالیفرنیا، برکلی تدریس کرد.
به خاطر نظریات عمیق و دیدگاه انقلابی دربارهی جامعه، سیاست و تاریخ از سرشناسترین متفکران قرن بیستم محسوب میشود. همچنین فوکو جزو رهبران نظری پساساختارگرایی محسوب میشود، هر چند از آنها فاصله گرفت و در مصاحبهای که بعدها از آن برائت جست، به صراحت خود را نیچهگرا نامیده است.
شهرت فوکو در آن است که او نخستین کسی است که از فرضیهی روشنگری دربارهی عینی بودن شناخت خلع ید کرده است. فوکو عنوان کرد که زبان، حقیقت جهان را بیان نمیکند بلکه بازتابی از تجربهی شخصی فرد است.
او در مطالعات انسانشناختی خود مطرح میکند که میان استفاده از زبان و قدرت، نوعی همبستگی وجود دارد، به گونهای که زبان برای قدرتمندان و صاحبان امتیاز جنبهی ابزاری دارد و در حفظ و حمایت از پایگاه اجتماعی- سیاسی آنها عمل میکند.
نزد فوکو، وظیفهی هرمنوتیک خلع از قدرت نهفته در ورای متنی است که میخوانیم. در نتیجه، او نسبت به مضبوطات و اسناد تاریخی از آن دست که عرضه میشوند، چنین نظر دارد که همه ذهنی و تحریف شدهاند و در واقع جهانبینی نویسنده و خواننده را بازتاب میکنند. رخدادهای تاریخیای که ما ضبط میکنیم، آنهایی است که در واقع با میل ما به قدرت تناسب دارند.
برخی فوکو را یک «نوساختارگرا» میدانند اما اغلب او را اندیشمندی «پساساختارگرا» تلقی میکنند.
فوکو فرزند زمانهای پرآشوب بود. دهههای شصت و هفتاد در فرانسه، همه جا پر بود از تظاهرات و اعتصابها و شورشهای دانشجویی، در مقابل اقتدار سیاسی. ذهنیت مردم چنان تغییر پیدا کرده بود که در همه چیز حتی در این که چه کسی وظایف درون خانه را به عهده داشته باشد و چه کسی وظایف بیرون خانه نشانی از قدرت سیاسی مییافتند و تمام فعالیتهای فوکو نیز بر همین محور بود که چگونه ساختار قدرت تمام شئون زندگی اجتماعی را کنترل میکند.
در نظریات مارکسیستهایی همچون لویی آلتوسر، قدرت چیزی در تملک طبقات بالاست که به واسطهی آن طبقات پایین را سرکوب میکنند. اما فوکو با تغییر دادن این دیدگاه، قدرت را جاری در تمام جامعه و در تمام امور روزمره و روابط افراد میداند.
غالباً تصور میکنند که قدرت چیزی نیست جز توانایی عاملانی قدرتمند، در اعمال اراده خویش بر مردمی بی قدرت، و واداشتن آنها به کاری که خود نمیخواهند. فوکو به نقد این نگرش میپردازد و میگوید قدرت بیشتر چیزی شبیه به «راهبرد» است، شکل انجام کارهاست، نه چیزی که میتوان به چنگش آورد. نظامی از روابط است که در سرتاسر جامعه، خانواده و اداره و مدرسه و روابط زن و مرد، گسترده است و روابط افراد را تعریف میکند، نه این که صرفاً در نهادهای خاصی مانند دولت و پلیس جای گرفته باشد و تنها نقش سرکوبگر داشته باشد.
با این تحلیل، بر خلاف مارکسیستها که میگفتند باید با انقلاب قدرت را از طبقه بالا گرفت و جامعهای آزاد ساخت، فوکو معتقد بود: انقلاب به معنای آزادی از قدرت سرکوبگر نیست، بلکه نوعی متفاوت از تنظیم همان روابط قدرت است.
در نتیجه فوکو میگفت: شکلهای مختلف مبارزات اقتدارستیزانه (مخالفت با سلطهی مردان بر زنان، مخالفت با سلطهی زمامداران بر مردم و…) تنها حمله به این یا آن نهاد قدرت، یا گروه، یا طبقه است؛ اما هنگامی که طبقهی غالب سقوط کرد و شورشگران قدرت یافتند، باز همان شیوههای طبقهی سقوط کرده را ادامه خواهند داد.
در نتیجهی این مبارزات به باور فوکو، مانع تحلیل درستی از نیروهای وسیعتر قدرت میشود. آنچه باید با آن مبارزه شود، افراد و گروهها نیستند، بلکه روشها و شکلهای قدرت است.
فوکو در مراقبت و تنبیه و کتابهای دیگر، بحث میکند که در جوامع کنونی هر چند مثل گذشته مجازاتهای وحشیانه بدنی بر مجرمان اعمال نمیشود، اما شکل دیگری از نظارت جای این مجازاتها را گرفته است. او به طرح زندان سراسربین جرمی بنتام اشاره میکند که در آن زندانها به صورت حلقهای به دور یک برج مراقبت مرکزی ساخته میشوند و نگهبان از برج مراقبت میتواند تک تک سلولها را زیر نظر بگیرد. این طرح که جایگزین زندانهای تاریک و پوشیده و دخمه مانند قدیم شده، نشان دهندهی تغییر بزرگی در ساختار قدرت است: استفاده از حس نظارت و دیده شدن، حتی اگر در واقع کسی نباشد که ببیند، برای آن که افراد (زندانیها، دانش آموزان، کارگران، خریداران فروشگاه) انضباطی درونی داشته باشند و خود عامل اعمال قدرت بر خود و سرکوب خود باشند. فوکو میگوید: این شکل جدید اعمال قدرت (اعمال قدرت و سرکوبگری درونی توسط خود افراد) علت اصلی آن است که نظامهای سلطنتی (که عامل قدرت و سرکوبگری بیرونی و در هیئت پادشاه متبلور بود) کم کم برچیده شدند.
فوکو میگوید که هر رابطهی اجتماعی، یک رابطهی قدرت است. اما، او یادآور میشود که هر رابطهی قدرت، الزاماً به سلطه ختم نمیشود. از نظر او، قدرت در اجتماع مدرن، نظامی از روابط مبتنی بر دانش (شبکهی دانش-قدرت) است که فرد را در درون خود جا میدهد. به این معنا که فرد، هم زمان که شناخته میشود (در دفاتر خارجی ثبت میشود یا از درون خود را مطابق هنجارها و دانش تحمیل شده از سوی اجتماع میفهمد و طبقهبندی میکند) یا تحت نظام دانشهایی چون پزشکی، روانشناسی یا آموزش قرار میگیرد، مرئی میشود و به این ترتیب، تحت سیطرهی قدرت قرار میگیرد فوکو در نهایت میگوید که قصد اصلی او، بررسی قدرت نبوده و میخواسته مسئلهی سوژه را بررسی کند. یعنی چگونگی شکل گیری فرد به عنوان کسی که میشناسد و البته، به نظر فوکو هم زمان خود را تحت انقیاد قرار میدهد.
از مشهورترین آثار او میتوان به نظم اشیا، نظم گفتمان، دیرینهشناسی دانش، مراقبت و تنبیه، پیدایش کلینیک، تاریخ جنون و تاریخ جنسیت اشاره کرد. همچنین، مجموعهی چند جلدی درس گفتارهای میشل فوکو در کلژدوفرانس نیز از سوی انتشارات گالیمار منتشر شده است. این درسها طی سالهای اواخر دههی ۱۹۷۰ و دههی ۱۹۸۰ ارائه شدهاند. از جمله این درس گفتارها میتوان به باید از جامعه دفاع کرد و تولد زیستسیاست سوژه و حقیقتمندی اشاره کرد.