مادر بزرگت رو از اين‌جا ببر

ناشر: چشمه
مترجم: پيمان خاكسار
نويسنده: ديويد سداريس
قطع: رقعي
نوع جلد: شوميز
زبان: فارسي
تعداد صفحات: 150
سال انتشار: 1399
نوبت چاپ: 5
وزن: 160
شابک: 9786002292858
قيمت: 30,000تومان
موجودي : 2 (جلد)
+

به اشتراک بگذارید

درباره‌ی کتاب

«پيمان خاکسار» با ترجمه‌ي تازه‌اي از «ديويد سداريس» دوباره به کتاب‌فروشي‌ها آمده ، اين مترجم پيش‌تر کتاب «بالاخره يه‌ روزي قشنگ حرف مي‌زنم» را از اين نويسنده براي اولين‌بار به فارسي ترجمه کرده بود و آشنايي مخاطب ايراني را با اين نويسنده‌‌ي امريکايي فراهم. حالا کتاب «مادربزرگت رو از اين‌جا ببر» از اين نويسنده به‌زودي راهي کتاب‌فروشي‌ها مي‌شود. او در يازده داستان زندگي و تجربيات شخصي‌اش را نوشته است. کتاب حاضر در ميان آثار سداريس از فروش فوق‌العاده‌اي در امريکا برخوردار بوده و يکي از بهترين هديه‌هاي کريسمس پيشنهادي روزنامه‌ي «لس‌آنجلس تايمز» هم بوده است. سداريس اکنون ساکن لندن است و مي‌گويد: «زندگي در لندن هر روز من را شگفت‌زده مي‌کند و من حالا ديگر حتا خودم هم نمي‌دانم چه‌قدر از اين ماجراهايي که روايت مي‌کنم، واقعي هستند و سر خودم آمده‌اند و چه‌قدرشان خيال‌بافي من است.» سداريس عمده‌ي شهرتش را مديون داستان‌هاي کوتاه از زندگي شخصي خودش است که ماهيتي فکاهي و طعنه‌آميز دارند و نويسنده در آن‌ها به تفسير مسائل اجتماعي مي‌پردازد. او در آثارش به مسائلي همچون زندگي خانوادگي، بزرگ شدن در خانواده‌اي از طبقه‌اي متوسط در حومه‌ى شهر رالي، پيشينه و فرهنگ يوناني، مشاغل مختلف، تحصيل، مصرف مواد مخدر و… مي‌پردازد و از تجربه‌ى زندگي در فرانسه و انگلستان مي‌نويسد. عنوان قصه‌هاي «مادربزرگت رو از اين‌جا ببر» به اين ترتيب است: «طاعون تيک»، «گوشت کنسروي»، « مادربزرگت رو از اين‌جا ببر!»، «غول يک‌چشم»، «يک کارآگاه واقعي»، «ديکس هيل»، «حشره‌ي درام»، «دينا»، «سياره‌ي ميمون‌ها»، «چهارضلعي ناقص» و «شب مردگان زنده». اين کتاب مهرماه در 152 صفحه از سوي نشر «زاوش» روانه‌ي کتاب‌فروشي‌ها مي‌شود. بخشي از داستان «گوشت کنسروي»: «از آن‌جايي که من و خانواده‌ام بي‌اندازه باهوش‌ايم قادريم که درون آدم‌ها را ببينيم، انگار از پلاستيک سفت و شفاف ساخته شده‌اند. مي‌دانيم بدون لباس چه شکلي هستند و عملکرد مذبوحانه‌ي قلب و روح و امعاواحشاشان را مي‌بينيم. وقتي يک نفر مي‌گويد “چه خبرا پسر” مي‌توانم بوي حسادتش را حس کنم، همين‌طور ميل احمقانه‌اش را به تصاحب تمام مواهبي که ارزاني‌ام شده، آن هم با لحن خودماني‌يي که ترحمم را برمي‌انگيزد و دلم را آشوب مي‌کند. آن‌ها هيچ‌چيز راجع‌به خودم و زندگي‌ام نمي‌دانند و دنيا هم پُر است از اين‌جور آدم‌ها. مثلاً کشيش را در نظر بگيريد، با آن دست‌هاي لرزان و پوستي شبيه کت چرم پارافين‌خورده، به اندازه‌ي پازل‌هاي پنج‌تکه‌اي که به عقب‌افتاده‌ها و بچه‌هاي دبستاني مي‌دهند ساده و پيش‌پاافتاده است. او به اين خاطر از ما مي‌خواهد رديف اول بنشينيم چون نمي‌خواهد حواس بقيه پرت شود، مي‌داند که همه بدون استثنا گردن مي‌کشند تا زيبايي جسماني و روحاني‌مان را ستايش کنند. مجذوب اصل‌و‌نسب و نژادمان مي‌شوند و دوست دارند بي‌واسطه ببينند که ما چه‌طور از عهده‌ي تراژدي‌مان برمي‌آييم. هر جا که مي‌رويم من و خانواده‌ام در مرکز توجه‌ايم. “اومدن! نگاه کنين، اون پسرشونه! بهش دست بزنين، کراواتش رو بگيرين، دست کم چند تار موش رو، هر چي که تونستين!”»

کتاب‌های مرتبط با موضوع کتاب