دربارهی کتاب
درخت مثل خود آذر است، شوخ و شنگ و ديوانه. از مدتها پيش پيله کردهام به درخت. شايد هم درخت پيله کرده است به من. بعضي وقتها ميآيد و مثل ولگردي ميچسبد به ديوار مغزم و همان جا از نو سبز ميشود. آفتاب از هر طرف به آن ميتابد و درخت انگار يک هوا بلندتر ميشود. از همهي خانههاي محله ميشود آن را ديد. بعد آرام و بيصدا دود از آن بلند ميشود. مثل اين است که ذرهبين گندهاي رويش بگيري و آتشش بزني يا انگار صاعقه آن را زده باشد. صاعقهاي بدون باران، آن هم در هواي آفتابي. اريب، ناگهاني و بيصدا. درخت سياه ميشود.