دربارهی کتاب
خيلي خوب آن لحظه را به ياد دارم.در برابر دريا ايستاده و زل زده بوديم به رو به رويمان.همان لحظه بود که آنا از من پرسيد:"اگر کار وحشتناکي انجام داده باشم، باز هم مرا دوست خواهي داشت؟ "
بايد چه پاسخي مي دادم؟ آنا زن زندگي من بود. قرار بود سه هفته بعد ازدواج کنيم. معلوم است هرکاري هم که کرده بود، دوستش داشتم.دست کم اين چيزي بود که فکر مي کردم. ولي وقتي عکسي را از کيفش بيرون آورد، به من نشان داد و گفت: "من اين کار رو کردم..."
نتوانستم خودم را کنترل کنم. حتي نتوانستم هيچ واکنشي نشان دهم! پس از چند لحظه بيرون رفتم.در ميان راه پشيمان شدم و برگشتم، ولي وقتي رسيدم خيلي دير شده بود. هيچ اثري از آنا نبود.
از آن روز دارم دنبالش مي گردم...