بانك تهيدستان (ابزار مبارزه با فقر جهاني)

ناشر: دنياي اقتصاد
مترجم: علي بابايي - سهيل پورصادقي حقيقت - عليرضا خيري - زهرا عنايتي
نويسنده: محمد يونس
قطع: رقعي
نوع جلد: شوميز
زبان: فارسي
تعداد صفحات: 232
سال انتشار: 1402
نوبت چاپ: 6
وزن: 270
شابک: 9786007106181
قيمت: 160,000تومان
موجودي : 1 (جلد)
+

به اشتراک بگذارید

درباره‌ی کتاب

موفقيت چشمگير گرامين بانک در بنگلادش، موجب شده است که اين بنياد خيريه، شعبه‌هايي در بيش از 50 کشور دنيا بر پا کند. همچنين در حال حاضر صدها موسسه خيريه در سرتاسر جهان، براي مديريت آن بخش از فعاليت‌هاي خيريه خود که به پرداخت وام‌هاي خوداشتغالي مربوط مي‌شود، از الگوي گرامين بانک استفاده مي‌کنند. دکتر غلامعلي فرجادي استاد اقتصاد توسعه در مقدمه چاپ فارسي اين کتاب نوشته است: به نظر مي‌رسد که ايجاد يک نهاد مالي مشابه گرامين بانک در ايران، در صورتي‌که از سوي بخش غيردولتي تاسيس شده و در عين حال ايجاد برخي اصلاحات در راستاي سازگاري بيشتر با ويژگي‌هاي بومي ايران را در نظر بگيرد، مي‌تواند اثرات مثبت ارزشمندي را در کاهش فقر بر جاي گذارد. در مقدمه کتاب يونس مي نويسد که در سال 1974، بنگلادش دچار يک قحطي سراسري شد. دانشگاهي که من به‌عنوان مدير دانشکده اقتصاد در آنجا مشغول خدمت و تدريس بودم، در جنوب شرقي کشور و در فاصله‌اي بسيار دور از مرکز قحطي واقع شده بود. از اين‌رو در اوايل، اخبار روزنامه‌ها در مورد گرسنگي و مرگ و مير در روستاهاي دورافتاد? شمال کشور، توجه ما را چندان به خود جلب نمي-کرد. اما ناگهان در ايستگاه‌هاي راه‌آهن و اتوبوس پايتخت بنگلادش، يعني شهر «داکا»، مردمي اسکلت-گونه ظاهر شدند. چيزي نگذشت که اين جمعيت اندک، تبديل به انبوهي از مردم شد. مردم گرسنه، همه-جا ديده مي‌شدند. آنها اغلب اوقات به‌گونه‌اي بي‌حرکت نشسته بودند که اگر کسي به آنها مي‌نگريست، نمي‌توانست از زنده يا مرده بودن‌شان مطمئن باشد. همه آنها، مردان، زنان، و کودکان، به شکل هم درآمده بودند. افراد پير همچون کودکان، و کودکان همچون افراد پير به نظر مي‌آمدند. با توجه به آنکه در آن زمان برنج در بنگلادش نسبتاً ارزان بود، دولت اقدام به احداث آشپزخانه‌هاي فراواني براي پخت حريره برنج و توزيع رايگان آن در ميان قحطي‌زدگان نمود. اما همه آشپزخانه‌ها به سرعت دچار کمبود برنج ‌شدند. خبرنگاران روزنامه‌ها تلاش مي‌کردند تا در مورد شدت قحطي به ملت هشدار دهند. سازمان‌هاي تحقيقاتي نيز شروع به جمع‌آوري آمار در مورد مبدأ و علل مهاجرت ناگهاني روستاييان به شهرها کردند. در اين ميان، نهادهاي مذهبي نيز گروه‌هايي را جهت جمع‌آوري اجساد از سطح خيابانها و سوزاندن آنها با آداب مناسب بسيج کردند. اما خيلي زود، تعداد اجساد به قدري زياد شد که حتي جمع آوري صِرف اجساد از سطح خيابان‌ها، فراتر از توان و تجهيزات اين گروه‌ها گرديد. مردم گرسنه، هيچ شعاري در اعتراض به وضعيت خود سر نمي‌دادند. آنها حتي از ما، يعني مردم سير شهري، تقاضاي هيچ كمكي نداشتند. آنها فقط با سکوت تمام بر روي پله‌هاي ورودي خانه‌هاي ما مي-خوابيدند و انتظار مرگ را مي‌كشيدند. براي مردن، راه‌هاي فراواني پيش روي انسانها قرار دارد. اما مرگ از گرسنگي، يکي از وحشتناک‌ترين آنهاست: مرگي که آهسته آهسته رخ ميدهد و فاصله ميان زندگي و مرگ، ثانيه به ثانيه، کمتر و کمتر مي-شود تا جايي که مرگ و زندگي به قدري به يکديگر نزديک مي‌شوند که به سختي مي‌توان تفاوتي ميان آن‌دو تشخيص داد. مرگ از گرسنگي، همچون خواب، به قدري ساکن و بدون مقاومت اتفاق مي‌افتد که حتي نمي‌توان وقوع آن را حس کرد. و همه اينها فقط به خاطر نبودن لقمه‌اي نان براي خوردن است. در اين دنياي پرنعمت، نوزادي کوچک، بدون اينکه اسرار اين دنيا را درک کرده باشد، به حال خود رها مي-شود تا آنقدر گريه کند که در نهايت، از شدت گرسنگي به خوابي عميق فرورود و روز بعد، او ممکن است ديگر توان لازم براي ادامه حيات را نداشته باشد. قبل از آنکه اين وقايع را از نزديک مشاهده کنم، هيجان بسيار زيادي در آموزش تئوري‌هاي اقتصادي به دانشجويان، در خود احساس ميکردم؛ تئوري‌هايي مشهور و برجسته که گفته شده ‌بود مي‌توانند همه مسائل و مشکلات اجتماعي را به شكل هوشمندانه‌اي علاج و درمان کنند. اما در سال 1974 و پس از مشاهده شرايط وحشتناک قحطي در بنگلادش، فکر کردن به ادامه فعاليت آکادميک باعث مي‌شد سراسر وجودم سرشار از اضطراب شود. مرتب از خود مي‌پرسيدم که اين تئوري‌هاي پيچيده اقتصادي چه فايده-اي خواهند داشت وقتي‌که مردم بسياري در ورودي و کناره‌هاي راهروي دانشگاه محل تدريس من، در حال مرگ بودند؛ آن هم مرگي وحشتناک بر اثر گرسنگي. درس‌هاي من بيشتر شبيه فيلم‌هاي آمريکايي بودند؛ فيلم‌هايي که در آنها هميشه شخصيت‌هاي خوب پيروز مي‌شوند. اما هنگامي‌که از کلاس و فضاي نسبتاً مرفه حاکم در محيط‌هاي آکادميک بيرون زدم، تازه آن زمان بود که با واقعيت‌هاي موجود در خيابانهاي شهر روبرو شدم؛ جايي که برخلاف فيلم‌هاي آمريکايي، شخصيت‌هاي خوب بي‌رحمانه از بين مي‌رفتند و شکست مي‌خوردند و جايي که زندگي روزمره، هر روز بيش از ديروز رو به وخامت مي‌گذاشت