دربارهی کتاب
دنياي مدرن هنر را خيلي مهم ميداند- چيزي نزديک بهمعناي زندگي. شاهد اين احترام و توجه را ميتوان خيلي جاها ديد: افتتاحيهي موزههاي جديد، هدايت منابع چشمگير دولتي بهسمت توليد و نمايش هنر، تمايل حاميان هنر به افزايش دسترسي به آثار (بهويژه براي کودکان و گروههاي اقليت)، قدر و منزلت نظريهي هنر آکادميک و قيمتگذاريهاي هنگفت بازار هنر.
با وجود همهي اينها، مواجهه ما با هنر ممکن است هميشه بهآن خوبي که بايد نباشد. شايد موزهها و نمايشگاههاي بسيار معتبر را با حالي بيتفاوت و يا حتي گيجوگم ترک کنيم و احساس بيکفايتي به ما دست دهد و شگفتزده با خودمان بگوييم چرا آن تجربهي تحول که منتظرش بوديم برايمان رخ نداد. طبيعي است که خودمان را سرزنش کنيم و فکر کنيم مشکل از نداشتن دانش کافي يا بيبهرهبودن از ظرفيت احساسي لازم است.
اين کتاب چنين استدلال ميکند که مشکل? عمدتا در شخص نيست، در شيوهاي است که نهادهاي هنري به هنر فکر کرده، آن را ميفروشند يا ارائه ميکنند. از آغاز قرن بيستم رابطهي ما با هنر تضعيف شده است چون عميقاً و بهشکل نهادينهشدهاي از پاسخ به سوالِ «هدف هنر چيست» اکراه داريم. اين سوالي است که کاملاً غيرمنصفانه، عجولانه، نامشروع و کمي گستاخانه بهنظر ميرسد.
عبارت «هنر براي هنر» بهطور خاص اين فکر را رد ميکند که هنر ميتواند براي هر چيز خاصي باشد و درنتيجه، منزلت بالاي هنر را مرموز و آسيبپذير باقي ميگذارد. با وجود ارجوقربي که هنر دارد، اهميتش اغلب بهجاي آنکه توضيح داده شود بديهي انگاشته ميشود. ارزشش به عقل سليم واگذار ميشود و اين همانقدر که براي متوليان هنر، براي بينندگانش هم جاي تأسف دارد.
از کجا معلوم که نشود هدف هنر را با واژههاي ساده تعريف و دربارهاش بحث کرد؟ هنر ميتواند يک ابزار باشد و ما نيازمند آنايم که با وضوح بيشتر بر اين مسأله تأکيد کنيم که چه نوع ابزاري است و چه حسني ميتواند براي ما داشته باشد.