كارلوس فوئنتس

 كارلوس فوئنتس نویسنده‌ی مکزیکی و یکی از سرشناس‌ترین و پر آوازه‌ترین نویسندگان اسپانیایی زبان بود. آثار او به بسیاری از زبان‌ها ترجمه شده. در ۱۹۲۸ در پاناماسیتی به دنیا آمد. مادرش برتا ماسیاس ریواس و پدرش رافائل فوئنتس بوئه‌تیگر است که از دیپلمات‌های مشهور مکزیک بود و از این رو کودکی کارلوس در کشورهای مختلفی سپری شد. در سال ۱۹۳۶ خانواده‌اش در شهر واشینگتن دی سی اقامت داشت و این باعث شد که با زبان انگلیسی نیز آشنا شود. دورهی متوسطه را در سانتیاگو، شیلی و بوئنوس آیرس گذراند.
در شانزده سالگی به مکزیک بازگشت و تا سال ۱۹۶۵ در آنجا بود. در مکزیکوسیتی به دانشگاه رفت و از دانشگاه ملی مکزیکو در رشته‌ی حقوق پایان‌نامه دریافت کرد، سپس تحصیلات تکمیلی خود را در انستیتو مطالعات عالی ژنو پیگیری کرد. در سال ۱۹۵۹ با بازیگر سینما به نام ریتا ماسدو ازدواج کرد که این ازدواج تا سال ۱۹۷۳ ادامه داشت، او شغل پدر را ادامه داد و به دنیای سیاست وارد شد و برای نخستین بار در سال ۱۹۶۵ به‌عنوان سفیر مکزیک در لندن انتخاب شد و بعدها نیز در فرانسه و چند کشور دیگر اروپایی هم چون هلند، پرتغال و ایتالیا نیز سفیر بود. نخستین مجموعه داستان‌های کوتاه فوئنتس در سال ۱۹۵۴ منتشر شد. در سال ۱۹۷۸ زمانی که سفیر مکزیک در فرانسه بود در اعتراض به گزینش گوستاو دیاز اورداز به عنوان سفیر مکزیک در اسپانیا از سمت خود کناره‌گیری کرد. علت استعفای فوئنتس این بود که در زمان ریاست جمهوری دیاز اورداز در سال ۱۹۶۸ ارتش دانشجویان معترض در مکزیکو سیتی را به گلوله بسته بود. فوئنتس که در دانشگاه‌های مطرحی چون پرینستون، هاروارد، پنسیلوانیا، کلمبیا، کمبریج، براون و جورج میسون سابقهی تدریس داشت. فوئنتس در دومین ازدواجش با روزنامه‌نگار و گزارشگری به نام سیلویا لموس ازدواج کرد. فوئنتس پدر سه فرزند بود، که دو فرزندش را زمانی که در قید حیات بود از دست داد. در سال ۱۹۹۹ پسر خود را که به بیماری هموفیلی دچار بود از دست داد و سال ۲۰۰۵ نیز دخترش ناتاشا بر اثر مصرف بیش از حد مواد مخدر . از او تنها یک دختر باقی است.
سال ۱۹۸۸ منتقدی به او لقب چریک خوش‌پوش داد، مجله‌ای که این مطلب در آن چاپ شده بود متعلق به رفیق قدیمی فوئنتس یعنی اکتاویو پاز شاعر بود. پس از این اتفاق فوئنتس هرگز با پاز سخن نگفت و حتی در مراسم تدفین او در سال ۱۹۹۸ نیز شرکت نکرد. فوئنتس هشتادمین سالروز تولدش را در حضور برندگان نوبل ادبیات جشن گرفت. نویسندهی بلندآوازهی مکزیکی در مراسمی با حضور گابریل گارسیا مارکز و نادین گوردیمر، دو نویسندهی برندهی نوبل ادبیات، و فیلیپ کالدرون، رئیس‌جمهور مکزیک و رهبران پیشین شیلی و اسپانیا، هشتادمین سالروز تولدش را جشن گرفت. او در سال ۲۰۱۲ و ۸۳ سالگی براثر مشکلات قلبی درگذشت.
فوئنتس در ۲۹ سالگی نخستین رمان‌اش با عنوان «جایی که هوا صاف است» را منتشر کرد. آخرین رمان فوئنتس ولاد نام دارد که در زمان حیات‎اش به چاپ نرسید. فوئنتس دربارهی این رمان گفته بود که این کتاب داستان زندگی یک خون‌آشام است. ولاد از اقامت خود در اروپا خسته می‌شود و به مکزیکوسیتی سفر می‌کند.
فوئنتس با توجه به شغل سیاسی‌اش رویدادهای تاریخ معاصر و جهان سیاست را دستمایه‌ی داستان‌های خود قرار می‌داد و با سبک نگارشی ویژه‌ی خود هم‌زمان با ظهور دیگر نویسندگان مطرح اسپانیایی زبان نظیر ماریونا آزوئلا، خوآن رولفو و لائورا اسکیبل به ادبیات معاصر مکزیک جانی تازه بخشید و نام خود را در کنار نویسندگان نامدار اسپانیایی زبان همچون گابریل گارسیا مارکز و ماریو بارگاس یوسا قرار داد.  کارلوس فوئنتس در لایه‌لایه‌ی آثار خود به بازگویی تاریخ مکزیک در آمیزش با تم‌های عشق، مرگ و خاطره پرداخته‌است. گفته می‌شود که وی مکزیک را در آثار خود خلق کرده‌است..
کارلوس فوئنتس در گفت‌وگو با مجله‌ی معتبر پاریس ریویو در شماره‌ی ۸۲ زمستان سال ۱۹۸۱ شیوه‌ی نوشتن خود را چنین توصیف کرده:
»من نویسنده‌ی صبحگاهی هستم. از ساعت هشت و نیم شروع می‌کنم به نوشتن با قلم و تا ساعت دوازده و نیم ادامه می‌دهم و بعد می‌روم شنا سپس برمی‌گردم و ناهار می‌خورم و بعدازظهر کتاب می‌خوانم. بعد هم می‌روم پیاده‌روی تا برای نوشتن روز بعد آماده شوم. قبل از اینکه مشغول نوشتن شوم باید تمام کتاب را در ذهنم نوشته باشم. اینجا (در پرینستون، فوئنتس در زمان مصاحبه در این دانشگاه تدریس می‌کرد.) همیشه مسیری مثلثی شکل را پی می‌گیرم: به خانه‌ی انیشتین در خیابان مرسر می‌روم، بعد به خانه‌ی توماس مان در خیابان استاکتن و بعد به خانه ‌ی هرمان بروچ. پس از دیدار از این سه خانه به خانه‌ی خودم می‌روم و وقتی به خانه می‌رسم شش تا هفت صفحه را که باید فردا بنویسم در ذهن دارم. اول با مداد می‌نویسم و پس از آن که حس کردم داستان آنجاست، آن را به کناری می‌گذارم. بعد دستنویس را تصحیح می‌کنم و خودم آن را ماشین و تا آخرین لحظه آن را اصلاح می‌کنم. وقتی داستان را روی کاغذ می‌آورم درواقع کار آن تمام شده‌است: نه صحنه‌ای از قلم افتاده و نه بخشی. دقیقاً می‌دانم قرار است چه رخ بدهد، کم و بیش همه چیز ثابت می‌ماند. در این مواقع درواقع عنصر غافلگیری را درون خودم قربانی می‌کنم.«
فوئنتس معتقد بود آهنگ زندگی اکثر مکزیکی‌ها با مشکلات، خشونت و نارضایتی دائمی از وضعیت خود آمیخته است و او خواهان دمیدن قدرتی تازه در این آوای نحیف است. او می‌گفت که آثارش همگی دربارهی ترس هستند. احساس جهانی ترس از اینکه چه کسی از در وارد می‌شود، چه کسی ما را دوست دارد، چه کسی را دوست داریم و چگونه به اشتیاقمان می‌رسیم.