دربارهی کتاب
کتاب «درآمدي بر انسانشناسي کانت» ديباچهاي است که فوکو براي پاياننامهي دوم (فلسفي) خود در سال ???? نوشته و در آغاز برگردان او از کتاب «انسانشناسي از نظرگاهي پراگماتيک» (نوشتهي کانت) جاي گرفته است؛ گرچه تنها اين ديباچه در شکل کتاب پيش رو منتشر شده و برگردان فوکو از نوشتهي کانت تا کنون چاپ نشده است. مسالهي اصلي فوکو در اين کتاب، جستوجوي ارتباط ميان نقدهاي کانتي با درسگفتارهاي انسانشناسي او است؛ اين که آيا انسانشناسي دربارهي هوموکريتيکوس است؟ انسان نقاد، که ملاک و تراز نقدهاي سهگانه بوده و صرفا گونهاي ويژه از انسان است که از فراز آسمان فلسفهي ترنسندنتال پاي بر زمين نهاده است، يا هوموکريتيکوس يک بار براي هميشه در شکل نظام سهتايي نقد فروبسته شده و ديگر از مرزهاي خود گذر نخواهد کرد و گونهي ديگري پس از او نخواهد آمد؟ اين که آدمي که پياپي در حال فرگشت بوده، انگار يک جا براي هميشه به مقام آدم بودن ميرسد و تمام. فوکو به سهگانهي بندهنده يا سرچشمه، پهنه(ي جاري شدن) آن نيروي محرک، و مرزي که براي اين پهنهي جاري شدن وجود دارد ميپردازد؛ يا به خدا، هستي و آدمي که برهمنهندهي خدا و هستي است، مفصل آن دو؛ نظير سهگانهي نقدها. فوکو نشان ميدهد که دستورزي آدمي در طبيعت براي رسيدن به حقيقت، خواست «ابرمرد» براي گذر از مرزها، کارورزي و هنر جستوگذار در هستي و از اين بابت ورزيده شدن خرد، با پرسش «بازگشت به خويشتن»، با جستوجوي خاستگاه و بندهنده، با مسالهي خرد ناب جايگزين شده است؛ اين که اصل، خاستگاه، بنياد چيست. حال آن که مساله، ميتواند گذشتن از آن باشد. اين که به جاي کاوش در مرزها و گذر از آنها، به جاي جستوجوي حقيقت در هستي، مساله، کشيدن مرز ميان خود و ديگري، ميان خرد ناب و جز آن، شده است، جستوجوي چيزي در انسان که اصل اوست، «ناببودگي و انباشت عقل»: اين چنين آدمي به مغاک ازخودبيگانگي در افتاده است. اين چنين، به جاي بررسي در جامعه، به جاي بودن در ميدان، گفته ميشود که بايد جزء تشکيلدهندهي جامعه، يعني انسان مطالعه شود، و به جاي انسان، بايد اصل او، خرد او مطالعه شود و هيچ چيز جز انديشهي او، جز فرهنگ او، ارزش بررسي شدن را ندارند. بدين گونه آدمي جايگزين جامعه، و خرد جايگزين آدمي ميشود.
اين چنين، به جاي بررسي آدمي در جامعه، به جاي بودن در ميدان، گفته ميشود که بايد جزء بنيادين تشکيلدهندهي جامعه، يعني انسان مطالعه شود؛ و به جاي انسان، بايد جزء بنيادين او، اصل او، يعني خرد او، ايدههاي او مطالعه شود. گفته ميشود که هيچ چيز جز انديشهي او، جز فرهنگ او، ارزش بررسي شدن را ندارند، که هيچ چيز جز ايدههاي او، جز فرهنگ او، انساني نيست. فرهنگ، در سنت کانتي، در پديدارشناسي، به معناي صورتهاي پيشيني دريافت هستي است؛ آن چه هستي تنها در قالب آن فهم ميشود، که ميان آدمي با هستي، ميان او با تن خودش، ميان خودش با خودش حايل ميشود. بدين گونه، پرداختن به آدمي جايگزين پرداختن به جامعه و آدمي درون آن، و سپس، پرداختن به خرد جايگزين پرداختن به آدمي منتزع از جامعه ميشود. اين است که انسانشناسي که بايد کردار پرداختن به ميدان، پرداختن به آدمي در جستوگذارش در هستي باشد، به علم مطالعهي فرهنگ تبديل ميشود.